خوب، اجازه بدهید که برگردیم و بحثمان را از جایی که قطع شد، ادامه بدهیم. شما چه سالی به انگلستان رفتید؟ آنجا به کدام دانشگاه وارد شدید؟ استادانتان چه کسانی بودند؟ و چه آموزش هایی دیدید؟

  · خدمت بنده در کتابخانة دانشگاه تهران حدوداً دو سال شد، و از 1351 بود که به وزارت فرهنگ و هنر آن زمان، مرکز مردم شناسی ایران، انتقال پیدا کردم. زیرا از ارادة من خارج بود که در دانشگاه تهران بمانم. پس از مدتی تبعید در کرمانشاه، در مرکز یاد شده اشتغال یافتم. بسیاری از نوشته های من یادگار آن روزگار است، علی الخصوص نوشته هایم دربارة ((ابوریحان بیرونی)). چند کتاب نوشتم یا ترجمه کردم، و مقالات بسیاری در بخش کتاب شناسی مجلة ((هنر و مردم)) به چاپ رساندم، و چهار- پنج سال این وضع ادامه یافت. همچنان کار کتاب شناسی را استمرار می دادم، و با استادان یاد شده همچنان همکاری می کردم، و عضو کنگرة تحقیقات ایرانی بودم، اما مجاز به اشتغال در دانشگاه نبودم، ظاهراً این گونه تلقی می شد که دانشگاه جای مناسبی برای من نیست. در مرکز مردم شناسی کارشناس متون کهن بودم، و

مأموریت های زیادی به خارج از کشور رفتم، چه جزو هیأت، چه نمایندة وزارت فرهنگ و هنر، حتی در یک مورد نمایندة ایران بودم در کنگرة ابوظبی. سفرهای متعددی به کشورهای اروپایی و عربی داشتم. کنگرة ابوریحان بیرونی که تشکیل شد، برای من پذیرش هایی آمد، هم از کشورهای عربی و هم غیر عربی، که در آنجاها بورسیة تحصیلی بشوم. ولی مرحوم ((پرفسور گرانویل بویل)) ایران شناس مشهور، رئیس بخش ایران شناسی دانشگاه ((منچستر)) به لحاظ این که در کنگرة ابوریحان بیرونی شرکت فعال داشت، تألیف ها و ترجمه های من در خصوص ابوریحان، علی الخصوص ((کارنامة بیرونی)) که یونسکو به آن جایزه داد، نظرش را جلب کرد و مرا به دانشگاه منچستر دعوت کرد.

    جدا از مرحوم بویل با کدام ایران شناسان یا استادان دیگر در آنجا حشر و نشر داشتید؟

  · چند تن را می توانم نام ببرم، که همه از ایران شناسان برجسته هستند، از جمله ((پرفسور ادمان باسورث)) که رئیس دپارتمان عربی دانشکدة علوم انسانی منچستر بود، و بیشتر ایران شناس بود تا عرب شناس. از قضا پس از بیست و دو سال همین سال گذشته ایشان را دیدم که دعوت شده بود به تهران. موقوفة مرحوم ((دکتر افشار)) جایزة سالانه ای دارد که به دانشمندان برجستة ایران شناس می دهد، و این بار آن جایزه نصیب پروفسور باسورث شده بود، اتفاقاً ((آثارالباقیة)) ابوریحان - که بنده افتخار نوشتن تعلیقات و ویراستاری آن را دارم- منتشر شده بود، و در مجامع علمی مورد عنایت واقع شده بود، این کتاب را به ایشان هدیه کردم. با بسیاری دیگر از استادان آشنایی حاصل شد، که هنوز هم با تنی چند از آنان مکاتبه دارم. یکی را که خیلی مایلم ذکر کنم اما با قدری اکراه ذکر می کنم، ((دکتر برت فراگنر)) اتریشی الاصل است، که هم اکنون رئیس ایران شناسی دنیاست. اگر شما ایران شناسی را یک سازمانی جهانی بدانید- که البته مرکز آن لندن است- ایشان رئیس آن سازمان است. آشنایی بنده با ایشان از سال 1342 است که به همدان آمد. چهار پنج شب منزل ما بود و من هر چه داشتم در طبق اخلاص نهادم و به ایشان تقدیم کردم. یک بار هم در زمان دانشجویی در دانشگاه تهران زیارتش کردم. از ایران دکترا گرفت و به عنوان یک ایران شناس برجسته در دانشگاه های آلمان و اتریش تدریس کرد.

 

  آقای دکتر زمینة تحقیقاتی شما را که می بینم در همان حوزة تاریخ و فرهنگ بسیار متنوع است. اما دو شاخة آن معلوم است که با علاقه ای ویژه تعقیب می شود. یکی ((ابوریحان شناسی)) که فرمودید تألیف ها و ترجمه هایی که در خصوص ابوریحان کرده اید، اگر بخواهیم به ترتیب تاریخی فهرست کنیم، فهرست نسبتاً مفصلی خواهد شد. شاخة دیگر ((همدان شناسی)) است، و فکر می کنم یکی از آخرین کارهاتان ((همدان نامه)) می باشد، که در امتداد همین رشتة تحقیقی شماست. اگر درست عرض می کنم بفرمایید تا ادامه بدهم.

  · فرمایش شما کاملاً متین است.

    پس این دو شاخه در کارهای پژوهشی شما بسیار شاخص است.

 · تشخیص شما را تحسین می کنم.

    البته همدان شناسی قابل درک است. علاقة به زاد بوم، دوست داشتن وطن، علائقی که به نوعی با حس نوستالژیک همراه است. ابوریحان شناسی هم قابل درک است، به جهت علائق شخصی شما به این اعجوبة آفرینش. خاطرم هست در یک سخنرانی که در جمع معلمان ادبیات همدان ایراد می كردید، در خصوص علم دوستی ابوریحان، همکاران من به وضوح شیفتگی شما را نسبت به وي احساس کرده بودند، و می گفتند که تعلق خاطر شما به ابوریحان، تعلق خاطر معمولی یک محقق به یک موضوع نیست و بیشتر شیفتگی است. جدا از این دو شاخه، محبت بفرمایید و از مواردی که از چشم امثال بنده پنهان مانده، سخن بگویید مضافاً که بنده ((باباطاهرنامه)) و ((عین القضات)) و امثال این آثار شما را نیز از مقولة همدان شناسی گرفته ام.

 

 · آقای میری می دانید که به قول معروف ((این اثر در خور آن مؤثر نیست)) ، زیرا همدان شناسی سابقة دراز سه هزار ساله و این شهر پیشینة فرهنگی قدیم و قویم و حیرت انگیزی دارد. شهری که کهن ترین شهر ایران زمین، بلکه کهن ترین شهر خاورمیانه است، و همین سرنوشت مرا رقم زد و مرا به سوی خود جلب کرد. نه این که من خواسته باشم شهروندی خود را ادا کرده باشم. در واقع حق این شهر گزارده نشده بود، و من این را از فیوضات الهی می دانم که توانستم اندکی از

غفلت هایی را که در تاریخ مدنی و فرهنگی و سیاسی این شهر سه هزار ساله شده بود، جبران کنم و گرنه چنان که عرض کردم ((این اثر درخور آن مؤثر نیست)). عظمت گذشتة این شهر و مفاخری که داشته به اندازة کافی انگیزه بخش بود. ((مانی)) از این شهر برخاست. پدر او ((پاتک)) همدانی بود. پیش از آن که دین مبین اسلام عالمگیر شود، عالمگیرترین دین جهانی که دایرة نفوذ و رسوخش بسیار زیاد بود، دین مانوی بود. پس از اسلام که فرهنگ خیزی و فرهنگ سازی همدان در تاریخ اسلام و ایران بسیار چشمگیر است. شخص مشهوری که نمی خواهم نامش را ببرم، یک وقت به من گفت که: هیچ می دانید عین القضات شما چه جایگاه و اعتباری دارد؟ او به تنهایی مبین یک تمدن است. بر قله ایستاده است. از زبان و قلم ایران شناسان خارجی هم شنیده و خوانده ام که نسبت به این بزرگوار بسیار اظهار ارادت کرده اند. ((جورج سارتون)) مورخ نامدار علم در خصوص ابوریحان می گوید: ((ما فقط توانسته ایم از شانه های این مرد بالا رویم و به جهان نگاه کنیم.)) این را در مورد یک عالم می گوید. اما در موردیک عارف ((عین القضات)) عرفان شناسان و اهل معرفت می گویند: ((برویم و از زاویة دید این عارف کبیر به جهان بنگریم.))

 

   به نظر شما چرا بدیع الزمان با آن که همدانی بوده، همدان و همدانی ها را هجو کرده است؟ (همدانٌ لی بلدٌ اقولٌ بفضلِهِ…) اگر اشتباه نکرده باشم.

 

 · تنها بدیع الزمان نبوده، مسعود سعد هم بوده، دیگران هم بوده اند. البته خیلی ها هم از همدانی و غیر همدانی، همدان را ستایش کرده اند. یک گفتار از گفتارهای بیست گانة ((همدان نامه)) به ستایش و نکوهش از همدان اختصاص دارد. مشروح مطلب را آنجا مطالعه بفرمائید. کسانی که همدان را نکوهیده اند یا از این شهر اظهار دلتنگی کرده اند، عشق به این وطن داشته اند و نکوهش یا گلة آنها در حد گلة عاشقی از معشوق خود است.

    این نکته کاملاً قابل تجربه است. خود ما تا در همدان هستیم، غرولند می کنیم، اما یک هفته که از این شهر دور می شویم، احساس دلتنگی می کنیم؟

 

 · همین طور است، با اطمینان می گویم که پیش از اسلام هم همین طور بوده است. پس از اسلام هم. همة همدانی ها وطنشان را دوست داشتند، اما از سرمای آن، از مؤونة سخت و زندگی دشوار و برخی خلق و خوهای هم شهری هاشان دلگیر بوده اند. من نمی توانم از یک شعر عین القضات همدانی بگذرم که اشاره شد نمایندة عظیم عرفان و حکمت الهی است. يک کتاب عین القضات که دفاعیة او به حساب می آید، ((شکوی الغریب عن الاوطان الی علماء البلدان)) است. هر کس این کتاب را خوانده، به شدت منقلب شده، ((یاقوت حموی)) می گوید: ((هر وقت من این را خوانده ام، نتوانسته ام از ریزش اشک هایم جلوگیری کنم.)) ببینید که عین القضات احساسات وطن دوستانه اش را چگونه بیان کرده است: الالیت شعری هل تری العین مرَةٌ/ذٌری قٌلّتی اروندَ من همدان/ بلادٌ بهانیطت علی تمائمی/ وارضِعتٌ من عفاتها بِلبانِ، ببخشید که کمی احساساتی شدم. این شاخص وطن دوستی همدانی هاست، نه دلتنگی ها و گله گذاری هایی که اهل ادب و هنر، گاه بر زبان می رانند، ببخشید فرمایشتان فراموش نشود.

    چنان که اسناد تاریخی نشان می دهد، و حضرت عالی فرمودید همدان باستانی ترین شهر خاورمیانه است، اما قبل از همدان ما تمدن های زیادی در خاورمیانه داشتیم. اگر اجازه بدهید، بنده عرض کنم که همدان باستانی ترین شهر تمدن آریایی است، و ظاهراً صورت باستانی نام همدان یعنی ((هنگمتان)) به معنی ((محل اجتماع)) همین را بیان می کند. با علل و عوامل پدید آمدن همدان، و این که می بایست دژی در برابر حکومت متجاوز ((آشور)) بر پا می شد، کاری نداریم، اما فکر می کنید که باستانگی همدان نسبت به دیگر مراکز تمدن آریایی، با علم خیز بودن و عالم خیز بودن همدان مناسبتی دارد، یا این دو مقوله اتفاقی در کنار هم آمده اند؟

 

 · تا جایی که بر بنده محقق شده است، همدان پیش از آن که پایتخت امپراتوری ماد شده باشد، از اماکن و جایگاه های قوم ماقبل ماد یعنی ((کاسیان)) بوده است. همدان همواره موقعیتی استراتژیک و به اصطلاح راهبردی داشته است. چون در جایی واقع شده که محل تقاطع راه های جنوب به شمال و شرق به غرب، و از دیر باز یعنی از همان زمان پیدایش تمدن بین النهرین چهار راه حوادث بوده است، و محل ارتباط تمدن خراسان و تمدن بین النهرین، در نتیجه فرهنگ‌های مختلفی را به خودش جذب کرده است، و همچنین محل تلاقی اقوام تازشگر هم بوده است، و این برای همدان هم شرایطی مساعد فراهم می کرده، و هم متأسفانه شرایط نامساعد. اگر از جهات فرهنگی به قضیه نگاه کنیم، همدان یکی از چهار راه های فرهنگی ایران زمین، و حتی مشرق زمین بوده است، و اگر از جهات نظامی و تهاجماتی و تغلّب اقوام مختلف در همدان نگاه کنیم، صدمات و لطمات فراوانی را می بینیم، ولی همیشه پس از این تهاجمات باز همدان مثل سمندری که از آتش برخیزد، دیگر بار قامت افراشته است.

    یا مثل درخت تناوری که هرچه می اندازندش، روی ریشه اش دوباره جوانه می زند.

  · بله، و یکی از نقاط قوت همدان همین است که صرف نظر از اقوام مقیم، اقوامی هم به اینجا تهاجم کرده یا از این جا عبور کرده اند، بقایای انسانی و فرهنگی باقی مانده، كه جذب فرهنگ ریشه دار این شهر شده است.

 

   یعنی محل رفت و آمد متعلقان به تمدن های مختلف، و محل التقای فرهنگ های مختلف بوده است، و می دانیم که التقای فرهنگ ها همیشه زایاست.

 

 · بله، زایاست، احسنت، بنده هم همین را عرض کردم. ملتقای تمدن ها بوده، و با آن که از رفت و آمدها و

هجمه های اقوام مختلف لطمات بسیار دیده، نظر به کارکرد چهار راهگی که داشته، مثل سمندر از آتش برخاسته است. کمتر شهری چنین ویژگی هایی داشته و دارد. در جایی در ((همدان نامه)) نوشته ام که شهرهای باستانی ایران مثل شوش و... که بعضاً از همدان باستانی ترند، نوزایی و زایایی فرهنگی همدان را نداشته اند و تقریباً وضعیتی ثابت داشته اند.

 

  آقای دکتر خیلی خسته تان کردیم. فکر می کنم یک نفس این همه صحبت کردن برای شما سنگین باشد، به عنوان آخرین سؤال بفرمایید که الان چه کارهایی در دست تألیف یا ترجمه دارید؟

 

 · نوشته های ناچیز بنده که قابل نیست گفت که «از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم»، کارهای من از حدود دهۀ سی به بعد استمرار داشته، و بسیاری از کارهای به اصطلاح تازۀ من یادداشت هایش مربوط به همان سال هاست.

 

   هنوز از آن یادداشت ها استفاده می کنید؟

 

 · بله، هنوز هم، چون در یک خانوادة فرهنگی بار آمدم، و مقدمات عربی و ادبیات و حتی ریاضیات را نزد پدر تلمذ کرده، یاد گرفتم که در همۀ شرایط به کتاب پناه ببرم. به تاریخ علاقه مند شدم و به مطالعات تاریخی رو کردم و از این رهگذر بسیار اندوختم. جاذبه های فرهنگی زادگاهم نیز بر انگیزه هایم افزود، و به یک رشته مطالعات همدان شناسی پرداختم، و چون با زبان عربی آشنایی داشتم، مواد تاریخ همدان رفته رفته نزد من گردآوری شد، و یادداشتهای فراوانی فراهم آمد و مقالات بسیاری به چاپ رسید. بعدها که مرکزنشین شدم، باز علاقة اصلی ام را فراموش نکردم، و همچنان به

یادداشت برداری در خصوص همدان ادامه دادم. ((محمدبن صالح کوملاذی)) نخستین مورّخ همدان کتاب ((طبقات الهمدانین)) را نوشته که گم شده - معترضه عرض کنم که همدان چهار تاریخ مدوّن داشته که هر چهار مفقود شده است- همین نیز انگیزه شد که هر آنچه دربارة همدان می خوانم، گردآوری کنم و به صورت تاریخ همدان دربیاورم- ((خطیب بغدادی)) از کوملاذی نقل می کند که ((واجب است بر هر مورخ که اول به تاریخ وطن خود عنایت پیدا کند)) و همین شعار من شد که اول به تاریخ وطن خود بپردازم، هر چند که تمام نویسندگان ایران بدون استثنا وطن دوست اند. بعدها دیدم که عقیدة ابوریحان هم همین بوده و ((تاریخ خوارزم)) نوشته که گم شده و تنها بخشی از آن را بیهقی نقل کرده است. یکی از کتاب های من ((فرمانروایان گمنام)) نیز دربارة همدان است. تاریخ همدان و همدان شناسی موضوعی دراز دامن و از عهدة من تنها خارج است. اگر چه مواد آن خواه مربوط به دوران باستان و يا دوران اسلامی نزد من گرد آمده است، و گمان نمی کنم یادداشت هایی که در چندین کارتن جمع آورده ام، چیزی کم داشته باشد. از آثاری که استانداری همدان از من خواست و تألیف شد، و در اختیار آنان قرار گرفت، ((تاریخ معاصر همدان)) است در دو جلد که آن را چاپ نکردند.

 

  این را استانداری سفارش داده بود؟

 

 · بله.

 

   چرا آن را پس نمی گیرید تا برای چاپش با یک ناشر دیگر به توافق برسید؟

 

· یکی قضیة کپی رایت است و یکی دیگر این است که باید در مطالب این کتاب تجدید نظری بشود،و با ویراستاری جدیدی به چاپ برسد که نمی کنند.

 

   شما ((کتاب شناسی همدان)) را هم برای آنها انجام دادید که چاپ شد؟

 

 · باید یادآوری کنم که این کار در زمان استانداری مهندس خُرّم و معاون ایشان مهندس رسولی بود. این دو بزرگوار آنقدر به چاپ این کتاب شوق داشتند، که مهندس رسولی به خانة ما آمد و کتاب را شخصاً برداشت و برای چاپ برد، اما با رفتن ایشان از همدان ((تاریخ معاصر همدان)) در سایة فراموشی مسؤولان بعدی ماند.

 

  کاری انجام گرفته و فکر می کنم باید پیگیری شود. بنده از این بی خبر بودم و همیشه تأسف می خوردم بر سکوتی که مورخان معاصر در خصوص ((همدان در مشروطه)) داشته اند و ابداً به این موضوع نپرداخته اند، ......

 

· جناب میری جای بسیار حساسی دست گذاشتید. همدانِ دورة مشروطه، در تاریخ معاصر کشور، اهمیت اساسی دارد. شاید برای شما حیرت انگیز باشد که مشروطة بالفعل نخست در همدان اتفاق افتاد. شش ماه پیش از آنکه در تهران مجلس شورای ملی گشایش یابد، در زمان حکمرانی مرحوم ((ظهیرالدوله)) مجلس ((فوائد عامه)) در همدان تشکیل شد که صورت تظاهرات انقلابی اش بر ((تپة مصلی)) یکی از صحنه های جالب دوران مشروطه است. بنده مقاله ای دارم با عنوان ((داستان جمهوری همدان)) که سیزده سال پیش از اعلام مشروطه، و آشنا شدن روشنفکران قوم با این لفظ در همدان اعلام جمهوری شده بود، و این ماجرای بسیار عجیبی است.

   ظاهراً به دورة ناصرالدین شاه برمی گردد؟

 · بله، دو روز پس از قتل ناصرالدین شاه، علاوه بر این ها یکی از مهم ترین وقایع تاریخ معاصر همدان، وقایع ((شیخیه)) است. مطمئن باشید حوادثی از این دست در جاهایی رخ می دهد، که زمینه های عینی اجتماعی و سیاسی داشته باشد، و این نشان برجستگی جایگاه همدان در تاریخ معاصر ایران است. شاید باور نکنید اگر بگویم که حکومت ((قاجاریه)) را اصحاب اقتدار همدان بر سر کار آوردند، طایفة ((قراگزلو)). حتی حکومت پهلوی منشأ جغرافیایی و سیاسی اش همدان و طایفة قراگزلو بوده اند. همة حوادث و دیگر حوادثی از این دست در همان کتاب بنده که در استانداری دارد خاک می خورد، نوشته شده است.

 

   خیلی متشکریم آقای دکتر واقعاً خسته تان کردیم. دعا می کنیم که خدواند به شما توفیق بیشتر بدهد.....

 · باز هم از جناب شریف زاده و شما تشکر می کنم.

    ما هم سپاسگزاریم.

 

   

گفت و شنودی با تاریخ پژوه روزگار ما،

   دکتر پرویز اذکایی

  )فصلنامه همدان، سال 8، ش 28)

 

  با سپاسگزاري از این که ما را به حضور پذیرفتید، .......، لطفا مختصري از ولادت و تحصيل و زندگي و علائق و گرايش ها و زمينة فعاليت هاتان بفرماييد.

 

 · بسم ا… الرحمن الرحیم، خیلی از حسن توجه و عنایت بلیغ شما تشکر می کنم، ساده بگویم که خود را قابل این لطف نمی دانم، هر چه هست از بزرگواری شماست، عرایضی که بیان می کنم، امتثال امر جناب شریف زاده و شماست. صرف نظر از بیان عرفا که متواضعانه گفته اند: ((من هیچ، من هیچ، من هیچم))، بنده خود را عددی نمی دانم. اما از آنجا که در این دنیا و این وطن الزام حضور پیدا کرده ام، عرض می کنم که پدر من، فرهنگی زحمت کشی بود که تا آنجا که به یاد دارم در تعلیم و تربیت ابنای وطن، بیش از پنجاه و پنج سال مصدر خدماتی شد. بنده در سال 1318 متولد شدم. به ما بچه های زمان جنگ می گفتند، چون بنده دو ساله بودم که جنگ جهانی دوم شروع شد.

   در حقیقت به ایران کشیده شد.

   بله، به ایران کشیده شد. اشغال همدان توسط قوای انگلیس و بمباران همدان را در سال 1321 به یاد دارم. در آن قحطی ها، گرسنگی ها و آن مصائب و شرایط دشوار ما بزرگ شدیم، و از آن سختی ها جان سالم بدر بردیم، و تا حالا که استمرار حیات یافته ایم. چون پدرم معلم دبیرستان ((آلیانس)) متعلق به کلیمیان بود، در شش سالگی به کلاس ((تهیة)) همان مدرسه رفتم.

   همان دوره ای که الان پیش دبستانی نامیده می شود؟

  · بله، تقریباً کودکستان. تا کلاس چهارم ابتدایی همان جا ماندم. آنجا ما دو روز تعطیلی داشتیم، یکی جمعة مسلمانان و یکی شنبة کلیمی ها. از همان کودکی به ما دو زبان می آموختند. یکی فرانسوی و یکی عبری، که البته من اجباری به یادگیری عبری نداشتم. پس از سال چهارم پدرم لازم دید که مرا به دبستان های خودمان بفرستد، چون احساس کرده بود که کیفیت تدریس در آن مدرسه مطلوب نیست، اگرچه خودش در دبیرستان همان مجموعه ادبیات و عربی تدریس می کرد. از سال پنجم به دبستان ((رازی)) رفتم، که در آنجا تدریس از کیفیت مطلوب تری برخوردار بود. بعد به دبیرستان پهلوی (سابق) رفتم، که امروز به دبیرستان ((امام خمینی)) معروف است.

 از این که عرض کردم ما بچه های زمان جنگ بودیم، نکته ای را می خواستم استنباط کنم. بعد از برچیده شدن بساط استبدادی رضاخان، نسیم آزادی های سیاسی و اجتماعی در ایران وزیدن گرفت، به خصوص که متفقین هم در ایران بودند، مردمی که بیست سال در اختناق رضاخانی زیسته بودند، رها شده بودند. افکار آزادی خواهانه و به اصطلاح آن روز، مترقی در همه جای ایران انتشار پیدا کرده بود، و مردمی که در آن سال ها یعنی از شهریور 1320 تا مرداد 1332 (که مصادف بود با کودتای آمریکایی) زیسته بودند، اکثراً سیاسی شدند و میوة ممنوعة آزادی را چیدند. تعاطی افکار و تلاقی و تضارب عقاید مختلف که تا آن زمان ممنوع بود، همه گیر شد و چنان که استحضار دارید این دورة دوازده ساله به جنبش ها و خیزش ها و تکانش های ملّی به خصوص نهضت ملّی شدن صنعت نفت نشان یافته است. از آنجا که بنده طلبة تاریخ هستم، نمی توانم از ذکر این وقایع ولو به اشاره خودداری کنم. قطعاً تفصیل این وقایع را باید در کتب خواند. نهضت ملّی شدن صنعت نفت یکی از بزرگترین و گسترده ترین جنبش های ایرانیان بود، که در آن عناصر مختلف سیاسی، احزاب و... فعالیت داشتند و با استعمار مبارزه می کردند، هر چند توطئه های رنگارنگ امپریالیسم آن زمان هم وجود داشت، اما برحسب قانون اساسی فضای بازی ایجاد شده بود، که در آن تقریباً بدون مانعی اندیشه های مترقی- که بیشتر از غرب، به خصوص اروپای پس از جنگ سرچشمه می گرفت- امکان پیدایش و رشد پیدا کرده بود.

    آقای اذکایی آیا ما می توانیم ادعا کنیم که نهضت ملّی شدن صنعت نفت ایران، در میان این نوع نهضت های ملّی کردن در جهان سوم اولین بوده است؟

 

 · بله، قطعاً اولین بوده، اما چون قصد من بیان تاریخ خاصی نبود، از آن گذشتم. به هرحال باید در نظر داشت که آن فضای آزادی جز در اوائل انقلاب اسلامی دیگر تکرار نشد. اما همین کافی بود که نسل ما با آن اندیشه های آزاد و ترقی خواهانه و وطن دوستانه پرورده شود، و اگر از من پرسیده شود تو چطور نویسنده شدی؟

    سؤال بعدی من همین بود؟

  · منشأ گرایش من به نویسندگی همین جریان بود. چون طی همان دوازده سال در این مملکت نسلی خرد ورز و ژرف نگر پدید آمد و پرورده و آموختار شد. تمام نویسندگان، علما، دانشمندان، محققان، هنرمندان، روشنفکران و... از رواج آن شرایط انسان ساز برخوردار شدند.

 

   اگر درست فهمیده باشم، منظور شما این است که ملّتی که از قید یک دیکتاتوری سیاه، سنگین و خشن رهایی یافته، در یک دوران خودیابی، خودش را پیدا کرده و با بهره گیری از آنچه از گذشته داشته و آنچه امروز به آن رسیده، نسلی را در این فاصله پرورده، که این نسل در دوره های بعدی جامعه به شدّت سرنوشت ساز شده است.

 

 · بله، همین طور است. البته چون صحبت در زمینه های استمرار و اعتلای فرهنگی است، باید گفت که بذرهایی پاشیده شده بود در دورة رضاخانی، که آن هم از تبعات انقلاب مشروطه بود، ولی آن شرایط زمانی که این بذرها می بایست پرورش پیدا می کردند، شرایط آزادی بود نه شرایط اختناق و خفقان. به هر حال ما در آن جریان و آن شرایط پرورده شدیم.

 

   بنده قبول دارم که آن دوره از جهت انسان سازی و ساختن نیروهای متفکر در جامعة ما نقش بسیار ارزنده ای داشت. اما تجربه های بعدی خصوصاً کودتای 28 مرداد ثابت کرد که غربی ها در جهان سومو به خصوص در ایران تا جایی نسیم آزادی را می وزانند که منافع خودشان به خطر نیفتد و هر گاه این وزش نسیم آنقدر امتداد پیدا کند که بخواهد به طوفانی تبدیل شود که منافع آنها را تهدید کند به شدت با آن مقابله می کنند ، چنان که در کودتای بیست و هشت مرداد کردند.

 

 · صحیح می فرمایید، اما این به بحث فنی تاریخی می کشد که ظاهراً اینجا مجالش نیست. در واقع تعویض حاکمیت امپریالیستی بود. امپریالیسم پیر بریتانیا جایش را به امپریالیسم تازه نفس آمریکا داد. در فاصلة بعد از جنگ که تضادهای منافع آن دو ابر قدرت علنی شده بود، روشنفکران که پیشتازان و محرکان فرهنگی جامعه بودند، توانستند از آن شرایط فترت استفاده کنند، و با اندیشه های آینده نگر و آرمان خواهانه به تنویر افکار بپردازند، که متأسفانه فقدان آن امروز چنان محسوس است، که مسؤولان طراز اول مملکت هم آن را مطرح می کنند، حتی رهبر عظیم الشأن انقلاب، حضرت  آیت ا… خامنه ای هم جایی به جوان ها فرمودند که تفاوت نسل شما در این است که ما آرمان خواه بودیم. البته این اختصاص به ایران ندارد، و پدیده ای جهانی است که دارد طی می شود، و من طلیعة امیدبخشی را در منظر تاریخی خودم  می بینم، که بشر به آرمان خواهی بازخواهد گشت. چنان که اشاره شد نسل ما آرمان خواه بود و این خوشبختی ما بود.

   آقای دکتر برگردیم به این که از خودتان می گفتید. تا دبیرستان رفتید. لطفاً ادامه بدهید ............

  · بعد از پایان دورة دبیرستان، عازم خدمت نظام شدم و سال 1339 از خدمت برگشتم، در یکی دو تا از جراید آن زمان همدان - که البته خواندن داشتند- به نویسندگی مشغول شدم. اگر سخن از آغاز نویسندگی بنده باشد، باید بگویم که اولین مقالة من در سال 1334 به چاپ رسید.

    می فرمایید در کدام نشریه؟

  · در ((ندای اکباتان))، و در مورد ((استرومردخای)) نوشته بودم. جناب آقای میری، سه نفر در تعیین مسیر زندگی من-هرچه هست- نقش داشتند و مؤثر بودند. در درجة اول پدرم (ره) دوم حضرت آیت ا… آخوند ملاعلی معصومی همدانی (رض) که چون پدرم از ارادتمندان ایشان بود، گاه گاه خدمتشان شرف یاب می شد. روزی به پدرم فرموده بودند که من  مقاله ای دربارة ((عین القضات همدانی)) از ((پرویز اذکایی)) خوانده ام، با شما چه نسبتی دارد؟ پدرم عرض کرده بودند که: بنده زاده است، و بنده خدمت ایشان تشرف پیدا کردم، و از همان ملاقات اول خیلی در بنده مؤثر واقع شدند، به بنده کتاب دادند و تشویق کردند. در کتابخانة مدرسه هم ایشان را زیارت می کردم، و نفس ملکوتی ایشان به من خورد و بسیار از ایشان مستفیض شدم. سومین شخص، استاد کتاب شناسی بنده، آقای ایرج افشار بودند. در همان سال ها مرحوم آقای آخوند امتیاز مجله ای را به نام ((پیک اسلام)) به نام آقای ((دکتر جواد مقصود)) گرفتند، و هیأت تحریریه ای تشکیل دادند که بنده هم جزو آن هیأت تحریریه بودم. از دیگر اعضای آن هیأت مرحوم آقای عندلیب زاده (ره) و مرحوم حاج تقی یوسفی برهانی یاد کردنی اند. آقای مقصود سردبیر بود. من کارهای مجله را انجام می دادم، و شهریة مختصری به بنده تعلق گرفت. در آن روزگار من معلّم دبستان ((فرهنگ)) بودم که متعلق به پدرم بود. چون در همدان شرایط چاپ نبود، مجله را به تهران می بردیم و چاپ می کردیم و در همدان پخش می شد. این مجله در حقیقت ارگان حوزة علمیة غرب بود. در آن زمان فقط دو نشریة مذهبی منتشر می شد: یکی ((مکتب اسلام)) و دیگری ((مکتب تشیع))، ((پیک اسلام)) همدان سومین نشریة مذهبی آن روزگار محسوب می شود، و در واقع حوزة علمیة همدان به لحاظ انتشار نشریه پس از حوزة علمیة قم در مرتبة دوم قرار داشت.

    از این نشریه جمعاً چند شماره منتشر شد؟

   6شماره، مرحوم عندلیب زاده ((علوم قرآنی)) را می نوشتند، و همین طور آقایان مهاجرانی، برنا و … ، تا اين كه مواجه شدیم با پانزده خرداد 1342 که با تاخت و تاز به حوزه های علمیه، انتشار این مجله متوقف شد. بنده همچنان به معلمی و نویسندگی ادامه می دادم. در عین حال کتابدار کتابخانة پهلوی (سابق) هم بودم. سال بعد وارد دانشگاه تهران شدم، و بر حسب علاقة شخصی رشتة تاریخ را انتخاب کردم، و در آنجا در محضر استادان بزرگی افتخار حضور پیدا کردم، از جملة درگذشتگان استاد جلال الدین همایی (رض) و استاد محمدتقی دانش پژوه (ره) که به خصوص در رشتة نسخه شناسی خطی از ایشان چیزها آموختم. از محضر حضرت آیت ا… علامه شیخ آقا بزرگ تهرانی و فرزندان دانشمند و کتاب شناسشان آقایان علی نقی منزوی و احمد منزوی برخوردار شدم. مرا به کتابخانة مجلس بردند و به کار فهرست نگاری نسخ خطی گماشتند. در آن کتابخانه آقایان ایرج افشار، محمدتقی دانش پژوه و دکتر منزوی سه تن از دانشمندترین و برجسته ترین کتاب شناسان معاصر بر کارها اشراف داشتند. ما پنج نفر بودیم که دنبالة فهرست نویسی مرحوم استاد سعید نفیسی و ابن یوسف شیرازی را ادامه دادیم. کارهای بنده در آن زمان از جلد یازدهم به بعد فهرست نسخ خطی مشخص است. همراه با استاد دانش پژوه کتابخانه های چندی را فهرست کردیم، تا دورة تحصیلات دانشگاهی به اتمام رسید. البته در آن روزگار علاوه بر این کارهای کتاب شناسانه در دبیرستان ((آرش)) در تهران نو و جز آن به تدریس اشتغال داشتم، به کارهای تحقیقاتی شخصی که از همدان شروع شده بود، نیز ادامه می دادم و بعضاً مقالات یا ترجمه هایی از من به چاپ می رسید. اما باید دنبال کاری می گشتم، کاری که استمرار داشته باشد. یکی دو دوره از جمله دورة بخشداری دیدم در وزارت کشور. ما اولین بخشداران لیسانسيه بودیم. حتی حکم بخشداری بنده هم صادر شد برای کازرون، در همان زمان سردبیر مجلة ((وحید)) بودم که هم ماهنامه داشت و هم هفته نامه، و آقای دکتر سیف الله وحیدنیای معروف آن را منتشر می کرد. شش ماه سردبیر ماهنامه بودم، و تقریباً همة کارهای هفته نامه را انجام می دادم. دکتر وحیدنیا که شخص ذی نفوذی بود گفت: شما را نمی گذاریم که به بخشداری بروی، شما را برای کتابخانة وزارت کشور در نظر گرفته ایم، مردد بودم که چه کنم، یک روز که در اتاق های کارگزینی وزارت کشور می گشتم، در باز شد و در کمال تعجب آقای ایرج افشار و آقای دانش پژوه وارد شدند. آقایی به اسم آقای دهقان در آن قسمت مسؤول بود، آن دو بزرگوار با آقای دهقان صحبت کردند، و بنده را به اصطلاح کت بسته به کتابخانة مرکزی دانشگاه تهران بردند، که تازه تأسیس شده بود (1348) و چون توسعه پیدا کرده بود، بخش های مختلف آن مجزا شده و سازماندهی جدیدی داده شده بود. پنج بخش مهم فهرست نگاری داشت: فارسی، عربی، انگلیسی، فرانسوی و آلمانی و بخش روسی هم با آمدن آقای دکتر عنایت ا… رضا از شوروی (سابق) دایر شد. من افتخار پیدا کردم که متصدی بخش عربی باشم. حدوداً دو سال آنجا بودم که در حقیقت پژوهشکدة من بود. امروزه از دانشگاههای کشور محقق بیرون نمی آید، و این دانشگاه ها محقق پرور نیستند. به واقع نهایت کاری که دانشگاه می تواند بکند، این است که یک قطب نمای آکادمیک و یک رهنمود آکادمیک در برابر آنهایی که ذوق تحقیق دارند، بگیرد و به اصلاح فرنگی ها آنها را کانالیزه کند، بیشتر از این فکر نمی کنم از دانشگاه ساخته باشد. منظورم تنها دانشگاه های ایران نیست، دانشگاه های خارج هم همین طورند. در همه جای دنیا کسانی که محقق بار می آیند، به سائقة علاقة قلبی یا اندیشه ها و آرمان هایی به این طریق كشيده مي شوند. چنان که گفتم ما را شرایط فرهنگی سال های پس از جنگ و قبل از کودتا به این سمت سوق داد، و در دانشگاه از اصول و روش های آکادمیکد تحقیق برخوردار شدیم، وگرنه دانشگاه چیزی به محققان متعارف و شناخته شده و مطرح روزگار نیاموخته است. به هر حال کتابخانة دانشگاه برای من پژوهشکده بود، و مقالاتی که از بنده در کتاب های مرجع، اینجا و آنجا می بینید، یادداشت هاشان مربوط به همان سال هاست. البته قبل از آن هم هست. اما در آنجا من به خزانه و گنجینة وسیعی از کتاب، خواه عربی، خواه به دیگر زبان ها دسترسی یافتم، و چنان مستغرق در شغلم و کار تحقیق شده بودم که هر چند گفتن ندارد، مواقعی می بایست به انبار کتاب در زیر خانة دانشکدة علوم می رفتم، تا کتاب ها را برای فهرست نویسی بیاورم، وقتی که به آنجا می رفتم، گاه چنان از خود بی خود می شدم که یادم می رفت کجا هستم. کتاب ها را با شوق تورق می کردم، می خواندم و چندان قرار نداشتم که بردارم به بخش خودم ببرم و آنجا مطالعه کنم. همان جا تشنگی خود را کم و بیش فرو می نشاندم، و مکرر اتفاق افتاد که پنجشنبه ای به آن زیرخانه می رفتم، و تعطیل شدن دانشگاه را احساس نمی کردم، جمعه ها هم که تعطیل بود، بسا شنبه ای هم به تعطیلی می خورد، و من که در آن زیرخانه حبس می شدم، دو یا سه شبانه روز تشنه و گرسنه در آنجا می ماندم، در حالی که تشنگی و گرسنگی را حس نمی کردم، چون از سرچشمه های معرفتی سیر و سیراب می شدم، که شوق من به آنجا بود. استاد من آقای ایرج افشار گفت که: با این ترتیب نمی توانی ادامه بدهی، آخر شما کارمند موظف هم هستی. این همه کتاب فهرست نشده مانده، و شما باید فکری بکنی. در آن سال ها بنیاد کنگره های تحقیقات ایرانی هم گذاشته شد، و به صورت تشکیلات مستمری درآمد که متولی آن کتابخانة مرکزی دانشگاه تهران بود، و بزرگوارانی چون ایرج افشار و دکتر سیدحسین نصر پیگیر کارهایش بودند.

 دبیرخانه اش همان جا و دبیر ثابتش استاد افشار بود، و بنده هم عضو آن دبیرخانه بودم، و هر سال تا طلیعة انقلاب اسلامی برگزار می شد.

    ظاهراً پانزدهمین کنگره در همان سال برگزار شد؟

  · بله، فکر می کنم در آن سال من خارج از کشور بودم.

    شریف زاده: یکی از هدفهای ما از این مصاحبه ها علاوه بر شناخت و معرفی شخصیت های فرهنگی، بهره هایی است که جوانان و خوانندگان از سخنان عزیزان می گیرند. می خواهم ببینم با آن شرایطی که اشاره فرمودید که فضای آزاد سیاسی باعث شد روحیة تحقیق و تتبع رشد پیدا کند، و شما با آن شرایط دنبال کار تحقیق رفتید، در حالی که جوان بودید و جویای کار، و درصدد تشکیل زندگی و احتمالاً خانواده، چه انگیزه ای باعث شد که ورای همة این مسائل، این همه در کار تحقیق سرمایه گذاری کردید؟

  · جناب شریف زاده برای من خیلی مشکل است که بگویم چه شد که به تحقیق رو کردم، فقط می توانم بگویم که یک وقت دیدم نویسنده شده ام، و با استادان علم و ادب مملکت افتخار همکاری و همیاری یافته ام.

    شریف زاده: اجازه بدهید این طور مطرح کنم که شرایطی که اشاره فرمودید، از اوائل انقلاب اسلامی هم پدید آمد، و آزادیهای سیاسی و اجتماعی بسیاری فضای کشور را در برگرفت. اما در یک بررسی اجمالی می بینیم که از جهت کارهای مطالعاتی و پژوهشی و کیفیت آثار پدید آمده، کفه ترازوی روزگار مورد اشارة حضرت عالی سنگین تر است. چه عواملی باعث شد که در آن روزگار اهل فن علی رغم همة مشکلاتی که داشتند، پیگیر کارهای مطالعاتی و تحقیقاتی شدند و خیلی جدی کار را دنبال کردند؟

  · به نظر می رسد که یکی از عوامل، سهل تر بودن شرایط مادی و معیشتی اهل فن در روزگار مورد بحث باشد، و مجال بیشتری بود که مردم کتاب بخوانند، و در پی این باشند که معارف خود را ارتقاء ببخشند. ببینند در این مملکت نسیمی وزیدن گرفت. به قول اهل فیزیک پتانسیل بالقوه ای وجود داشت که رها شد، و می شود گفت که یک انفجار فرهنگی رخ داد که مقرون بود با آزادی های یاد شده، مردم کتاب خوان و روزنامه خوان شدند و به دنبال معارف بودند. به خصوص دانشگاه های آن دوران، مهد پرورش این روحیات آزادی خواهانه و دانش طلبانه بودند. از دورة رضاخان می توانیم اساتید برجسته ای را برشماریم. ولی تمام نویسندگان دوران معاصر، یعنی حدود سی و چهل سال اخیر فرزندان آن دوران اند. اگرچه وضع معیشتی و به اصطلاح سطح زندگی مردم تعریفی نداشت، ولی شکوفایی فرهنگی بود. تمام نویسندگان و هنرمندان برجسته، علمای طراز اول که تا عهد اخیر در این مملکت پدید آمده اند، بلااستثنا فرزندان آن دوره و از همان نسل و در آن دوازده سال به عمل آمده بوده اند. در واقع می توان گفت که آن دوره یک رنسانس علمی و ادبی در مملکت ما بود. کسانی که منتسب هستند به آن عقاید ترقی خواهانه، برجسته ترین نویسندگان و محققان مملکت اند. اگر در حیات اند، خداوند عمرشان را طولانی بگرداند.

    در حقیقت نسلی که شخصیتش در آن سال ها شکل گرفت؟

  · بله، آن شخصیت شکل گرفته، علی الخصوص که این شکل گیری پس از دورة دیکتاتوری رضاخانی، حالتی انفجاری داشت. اگر در نسل بعد از ما هم کسی وجود آمده و به مراتبی رسیده، در استمرار آن نسل و فرزند آن محسوب می‌شود. من طلبة تاریخ هستم، و در این قضایا یک تحلیل تاریخی وجود دارد، که بر اساس آن سخن می گویم. البته نویسندگان رسمی که از حکومت رضاخانی ستایش می کنند، ممکن است تحلیلشان این باشد که این شکوفایی و درخشش مربوط است به عصر درخشان پهلوی. نه خیر، اینطور نیست. مربوط است به آن دوازده سالی که این ملّت روی آزادی را دید اگر چه نسبی. این ملّت دوازده سال روی آزادی را دید، و پنجاه سال است که از آن استفاده می کند. نظیر این نسل دیگر پدیده نیامده و نخواهد آمد.